یسنا خانم خوب وقشنگ وخوشگل وناز ومهربان و خاله جانش......

سلام 

خورشید منتظر هیچ کس نمیشه

اما تو منتظر خورشید فردا میشی  

فردا میرسه 

و باز فردا

عزیزم منتظر فردا نشوووو...

همین امروز زندگی کن نه فردا

امروز چه روز خوبی بود یک تابستان خنک با شادی  وخوشی

خدارو شکر

یک روز زمستانی...

راه رفتن در میان برفها واحساس تند و شیرین سرما...

یک روز بسیار رمانتیک ...

بخصوص وقتی در کنار کسی باشی که دوست داشتنی است ودوست داشتنی...

بهار با همه رنگهایش به زیبایی یک رنگی برف نمی رسد...

ودر آخر همه ما مجبوریم به بی رنگی تن دهیم...

برگ ها سبز وزیبا ودلربای درختان ...

نقش بر زمین شده اندو پاییز بی رحمانه می تازد..

وچه کسی می تواند در مقابل او بایستد...

قدرت سرما توان واستقامت هر گلی را می گیرد 

سلام بر  پاییز...

و رنگها ...

 شادی بخش روح 

مثلا رنگ بنفش یه حس قلقلک به ادم میده

ورنگ سفید یه حس سرخوشی

وزرد یه حس خوش مزگی

رنگ مورد علاقه یسنا شاید آبی باشه

 ورنگ مورد علاقه من نا رنجیه

مرنجان دلم را که این مرغ وحشی

ز بامی که برخواست مشکل نشیند  

بله.....بله ...بله

این روزها هر کسی زمزمه ی خاص خودش را دارد ویسنا هم شعر زیاد میخواند مثلا

 یه توپ دارم قل قلی

(چکار کنم شعر جدید برا بچه ها وجود نداره همشون قدیمیه)

خلاصه....

گاهی تغییر دادن بسیار مشکل است از تغییر گرفتن وتقلید کردن عادت ما شده است که شدیم نسل سوخته

ما برای فرار از چیزهایی که از آنها می ترسیم باید...

بایستیم.....

باید فاصله ترس را کم کنیم

باید ....

من از ترس نخواهم گریخت

تو در خیال بچگی وسادگی خود به سختی به غریبه اعتماد میکنی

و باز دوباره به سادگی میبخشی....

وبه هر بهانه میخندی...

وما با خود غریبی می کنیم به سختی میبخشیم وبه ندرت میخندیم

آب....

آب

فاصله من تا تو....

تا تو به من.....

بسته شده....

به مرز غرور

عکس تو با من

من باتو...

هر دو به خدا....

زیبا وقشنگیم...هر دو به  جای خودمان

 ...

کاش مثل تو بودم ومیشستم کینه هارا...

فاصله من تا آب....

شستن است

فصل شکفتن است

فصل شستن

فصل زیباشدن

فصل شروع لحظه هایی که مال من است

ومن در حصار تاریک غرورم 

زندانی شده ام....

گاه شروع میشوم...

و در هر شروع

با یادت ....

پایان ...

آغاز میشود...